۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

وارونه


این چه حکایتیه که آدم اون چیزایی که می خواد یادش بمونه یادش میره و اون چیزایی که می خواد یادش بره یادش می مونه!!!

۳ نظر:

وستا گفت...

این حکایت تلخی وشیرینی زندگیه..ویه جور بازی ذهنی

najme گفت...

چونکه قمر در عقربه! اگه اینجور نبود پس چه کسی وظیفه ی خطیر رنج کشیدن رو در این دنیا به دوش بکشه؟ رنج و نیستی یا همون فشار هستی به هر نوعش که شده بر ما سقوط می کنه و هر کسی اندازه خودش

یک روز بارانی گفت...

... و باید این فشار را یه جوری مهار کرد... کار سختیه... ولی اصلا شدنیه؟
این همه بازی توی یک دوره زندگی زیاده واقعا... روزگار غریبی شده;)