۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

ابتکار مضاعف



امسال مثل اینکه واقعا سال خوبی قراره باشه، میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست...

صبح با یک بحث کوچولو از خونه اومدم بیرون و چون دیر شده بود و اصلا حوصله نداشتم مجبور شدم دربست بگیرم و 4000 تومان زبون بسته را بدم به آقای راننده، رسیدم دفتر نمیدونم چرا دستشویی شرکت تبدیل شده بود به شیرخوارگاه سوسک ها توی این دوسالی که اینجام یک دونه سوسک هم ندیده بودم! خلاصه با کلی معذرت مجبور شدم 4 تاشون را بکشم...

دیروز به تعداد زیادی شرکت ایمیل تبریک سال نو فرستادم، کاری که به جز اول سال در طول سال هم انجام میدم و ایمیل های تبلیغاتی براشون ارسال میکنم،موقع رفتن کامپیوتر را روشن گذاشتم و outlook را باز، که صبح توی لیستم وارد کنم که کی خونده، کی نخونده و ... فکر کنم بالای 300 تا از ایمیلها اصلا وجود خارجی نداشتن، جالبه بعضی ها فکر میکنن هر اسمی را بعدش یه علامت @ بگذارند و پشتشم یه چیزی دات کام میشه ایمیل، کتاب اول را باز کنین و یه چک بکنین ببینین چندتا از ایمیلها واقعا کار میکنه...

تا ظهر مشغول وارد کردن این ایمیل های عزیز بودم و کم کم وقت ناهار بود به خاطر دربستی که گرفته بودم و اینکه اصلا حوصله غذای بیرون را نداشتم و شایدم به خاطر در رفتن از زیر وارد کردن ایمیلها تصمیم گرفتم خودم ناهار درست کنم از پارسال توی کابینت ماکارونی داشتم و توی فریزر ناگت مرغ، ترکیب خوشمزه ای میشه به شرط اینکه مثل من سعی نکنید بهش تنوع بدین، یکی از مشتریانی که باهاش کار میکردم یک بسته از محصولاتش را برای عید با سررسید شرکتش برایم فرستاده بود توی این بسته قهوه، کافی میت، سوپ، چاشنی خورشت و چند تا چیز دیگه بود، نمی دونم چرا هوس کردم اون چاشنی را به ماکارونی اضافه کنم که واقعا بدمزه شد و چون خودم هم نمک توی آب ماکارونی ریخته بودم از اول این پست تا الان یک بطری آب خوردم، شدم عین پلنگ صورتی و هنوز تشنمه ...

وسط همین پست یک فاکتور هم برام فکس کردن که هنوز خودم پولش را نگرفتم و باید پرداخت کنم!

نمی دونم چرا توی این دفتر انقدر سر و صداهای عجیب غریب میاد... امیدوارم اثر غذا نباشه...

به جای سالی که نکوست از بهارش پیداست ترجیح میدادم از بچه مردنی از انش پیداست استفاده کنم ولی گذاشتمش برای بعد از تعریف نهارم!

برمیگردم سر کارم و تا عصر دست به هیچ ابتکاری نمیزنم!

۳ نظر:

وستا گفت...

اون بخش غذا یه جواریی غم انگیز بود....

نجمه گفت...

اصلا كي گفته چيزي خوبه يا بده؟؟؟
همين كه اندازه تجربه ات باشه كافيه...

یک روز بارانی گفت...

@وستا: قیافه من در حال خوردن آن غذا و بعدش غم انگیز تر بود ;)
@نجمه: ولی از اون تجربه هاییه که دیگه تکرار نمیکنم D: