۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

درد

وقتیکه دندونی درد میکند و هیچ راه درمانی براش نمونده باشه عاقلانه ترین کار کشیدن آن دندونه ولی جای آن دندان همیشه خالیه و باعث دردی دیگر...

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

مضاعف

دیروز نشستم برنامه هفته آیندم را بررسی کردم و نوشتم، هم به بردم زدم هم توی outlook نوشتم به امید اینکه امسال قراره تمام سعی ام را برای شاید فقط نابود نشدن تمام سعی هایی که تاحالا کردم بکنم ...
خیابانهای تهران را توی تعطیلات نوروز خیلی دوست دارم، خلوت، تمیز، ... البته تاکسی نیست! فکر کنم اونها هم رفتن مسافرت...
ولی بعد از گذشتن از بزرگراه مدرس و دیدن نوشته سال 89 سال همت مضاعف، کار مضاعف اونم هر 5 قدم یکبار نمیدونم چرا همون آلوی اعلای بخارا را برای کار مضاعف ترجیح دادم اونم بدون نیاز به همت مضاعف!

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

9 فروردین 89



اگه شخصیت های خیال ما به واقعیت تبدیل شده باشند دنیایی که من ساختم از دنیای دیوانه دیوانه دیوانه هم یه چیزی اونورتر رفته... امیدوارم هیچ وقت دنبال خالقشون نگردن چون هیچ جوابی ندارم که بهشون بدم!!!


۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

7 فروردین 89

بعد از 10 روز تعطیلی دوباره اومدم دفتر و از اینکه همه جا مرتب بود احساس خیلی خوبی داشتم، یادم رفته بود که روز آخر خودم همه جا را مرتب کرده بودم!! انتظار همون بازار شام همیشگی رو داشتم...
سال گذشته انقدر سال بدی بود که هر روز یک تصمیم میگرفتم: اینکه همه چی رو تعطیل کنم... یه کار جدید شروع کنم... برم یه جا کار کنم... هزار تا فکر مختلف توی سرم بود که یکی از مهمترین های آنها همین وضعیت کارم بود که واقعا باید چی کار کنم؟
از سال 85 که کار خودم را شروع کردم، سال 88 بدترین سال کاری بود برام، میگن سال 89 بدتر هم خواهد شد ولی بعد از حدود 10 روز استراحت نظرم راجع به تغییر وضعیت کاریم عوض شد، فکر کنم احتیاج به استراحت داشتم، میدانم تصمیمی که امروز گرفتم از تصمیمی که موقع شروع کار گرفتم خیلی سخت تر خواهد بود ولی یک زمان 6 ماهه دیگه می خواهم به خودم بدهم ...

از اینکه شیر توی یخچال خراب نشده بود بیشتر از شروع سال جدید خوشحال شدم!

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

زمان



گذشت تک تک روزها را حس میکنم، هیچ وقت تا حالا تا اين حد گذر زمان را حس نمی کردم...

زمان بعد عجیبیه... بعضی ها را پخته میکنه، بعضی ها را افسرده و بعضی ها هم خیلی دیر متوجه میشن که از دست دادنش!

بعضی مسائل احتیاج به زمان داره تا حل بشه...

ولی بعضی زخم ها را زمان هم خوب نمیکنه، شاید خود زخم خوب بشه اما جاش همیشه میمونه...

می گن زلزله شیلی طول یک شبانه‌روز زمین را به میزان 26/1 میلی‌ثانیه کوتاه کرده ؟؟!!!

همه میگن امسال خیلی زود گذشت (البته هر سال همین را میگن) ولی برای بقیه اش من اصلا عجله ای ندارم...

حتی برای رسیدن عید هم عجله ای ندارم، با اینکه امسال جزو بدترین سالهایی بود که یادمه، ولی خودش میگذره چه عجله ایه!

احتیاج به یک مسافرت دارم، تنها...

باید یک جوری بار سنگین سالی که داره تمام میشه را خالی کنم، ولی هنوز راهش را پیدا نکردم...

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

17 اسفند

Jane Graverol-L'Esprit Saint,1965


سر همت سوار تاکسی هفت تیر شدم، در انتظار پر شدن تاکسی و راه افتادن و چون نفر اول بودم و تاکسی خالی، بنابراین برای تماشای مردم وقت کافی داشتم:

آزادی 3 نفر، آزادی... تا آزادی ما حالا حالا ها کار داریم...

جنت آباد 2 نفر ... این خانم را قبلا هم زیاد دیده بودم و همیشه توی دلم بهش آفرین میگفتم روزهای اولی که دیده بودم قاطی بقیه رانندگان مرد ایستاده، همیشه از رفتاری که بقیه باهاش داشتن عصبانی می شدم ولی بالاخره اونم راه خودش و طریقه برخورد با بقیه آقایان راننده را پیدا کرده بود، همون موقع با صدای اعتراض چند نفر از آقایان بنا بر اینکه داره میگه دیگه واست...نظرم به یک آقای حدودا 50 ساله جلب شد از روی پل به طرف تاکسی های اینطرف می آمد و شروع کرد به خانم راننده گفتن که چطوری حاج مصطفی، خانم بچه ها خوبن؟!!!

کی می خواد این طرز فکر درست بشه؟ فکر کنم خیلی کار داریم... کی گفته رانندگی کار مرده؟ کی تعیین میکنه این تفاوتهای قراردادی را؟

همیشه آن زن و خیلی از زنان ایرانی را به خاطر شجاعت و پشتکارشان تحسین میکنم.

روز جهانی زن مبارک

امیدوارم تاکسی آزادی هم زود به مقصدش برسه...

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

از فردا



وقتی آدم با سر میره تو دیوار یک مدت طول میکشه تا بتونه دوباره خودش را جمع و جور کنه تازه چه برسه به وقتی که چند بار بری تو دیوار... ولی تصمیم دارم از فردا دوباره سعی کنم ... تمام برنامه هایی که می خواستم انجام بدم ولی به خاطر اتفاقات بدی که افتاد از همشون منصرف شده بودم را توی برنامه ام گذاشتم.

امسال سال خیلی بدی بود ولی از فردا بهتر میشه ... باید بهتر بشه...