۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

آفتاب که برآمد آماده دویدن باش


توی اتاقم تو خانه، میزم را طوری گذاشتم که وقتی پشتش میشینم بتونم حیاط را ببینم و امروز تماشای این حیاط لذت بخشه... هوا عالیه، درخت به پر از شکوفه است، پرنده ها بیخیال از بدبختی آدمها دارن آواز می خونن و از هوای بهاری لذت می برن، الان فقط صدای باد و صدای پرنده ها میاد ولی از شنبه دوباره این آسمون آبی، خاکستری میشه و صدای ماشین و ساختمانهای در حال ساخت صدای پرنده ها را تو خودش گم میکنه، از شنبه دیگه نمیتونم با خیال راحت این ساعت بشینم پشت این میز چای بخورم و سیگار بکشم، واقعا زندگی آنقدر ارزش دوندگی و حرص و جوش را داره؟

توی دفترم یک تخته سیاه خیلی کوچک دارم که روش نوشتم:

هر بامداد هر آهویی که از خواب برمیخیزد میداند که از تندترین شیر باید تندتر بدود وگرنه کشته خواهد شد، هر بامداد هر شیری که از خواب برمیخیزد میداند که از تندترین آهو باید تندتر بدود وگرنه گشنه خواهد ماند...فرقی نمیکند که شیر باشی یا آهو...
آفتاب که برآمد آماده دویدن باش... !

همیشه به همه توصیه کردم که کاری رو توی زندگیتون انتخاب کنین که دوست دارین چون از یک تاریخی به بعد بیشترین ساعت شبانه روز مشغول اون کار هستین، من عاشق کارمم ولی دلم نمیخواد شنبه بشه!!!

چقدر دلم برای دوران بی خیالی بچگی تنگ شده...دلم برای اینکه حوصله ام سر بره تنگ شده، دلم حتی برای اون موقعی که آرزوم داشتن دفتر خودم بود تنگ شده... باز اون موقع یه آرزویی داشتم... یکی از دوستان یک دفعه گفت : وقتی آرزوها جای خود را به خاطرات بدهند نشانه پیر شدنه ... باید دنبال یه آرزو بگردم!

۱ نظر:

وستا گفت...

امان از این دلتنگیها....